IX. لایههای خاموشی
نگاه
آواره میان باغ سرخ مسطح و مجرای سفید منتظر
.
بیقرار است دست
خود را میکشد بر باغ سرخ
تا درو کند گلی را
یا بردارد خاکی را
بیثمر کوششیاست اما
_باغ
عمیقش بخشبخشیده در عقیم
تا دست نخیزد در داس
جز به التماس_
که باغ _،_ هماره آنجا.» (نگاه _،_ مینگرد)
نیست (دست _،_ نمییابد)
.
فصل دست را همه ترک میکنند مگر صداها و خطوط __ساییده بر هم _میآشوبند گاه در انفجار مشت، یا گاه میچکند از درزهای مشت_ که به مجرای سفید منتظر میریزند__.
.
فصل نگاه را اما
تنها عمق است که ترک نموده است _
در انقلاب فصول
مجرا _قیامانبرفرازِباغ_
عمق را میکند
جعل _که عمق هماره آنسوی رخداد، رخ میدهد (نگاه _،_ نمینگرد جز به چه؟)_
(دست قهقهانبازکنانمشت میداسد که:)
ای عمق!
ای مجرای مجعول!
ای ما-جرای رخداد باغ
در لایههای خاموش برهوت
(تخمهات هماره در دست میماند _که دست بی تو یک دست نیست)
_____
نداشتن را از آن بستان، تا این و آنی شوید هر دو دارا؛ داشتن، چیزی بیش از یک اختلال تصادفی نیست.
درباره این سایت