1.
حیات به اسارت افتاده
در نیروهای خویش
نشانههای غرور
جنگ را به روزنههای تاریکی پرتاب میکنند
صحنه از نور آکنده
در خود میخلد در خلوتی بیهمتا
خواب در آغوش واژهگان
ذوب میشود
زمان در شنهای رواناش
پنهان کرده صحرای اندیشه را
پیامبران در گور
وعظ میکنند
با قرصهای رنگارنگ نشئهآور
که پاشیده میشوند بر افقهای خالی از رنج و مصیبت
ارتدوکس بر بساط شراب و تریاک
مینوشد های آغشته به گرما و شیر را
_بندبند نظاره و وصف را
در خلسهای از هوا و آب
سیراب میکند_
بگویید ای گاوهای زاینده
چراگاه را کدامین گیاه و علف، نشخوار کرده است؟
کدامین رویای لاهوتی
زمین را تخت کردهاست؟
فرجام دور است و
شتاب نزدیک
چشمهی کم رمق
کاروان آجیل و بدن را مشایعت میکند
انتظار، در وهلهای از جنون
شهوت را شنود میکند
و تقدیر در ذوزنقههای حیات ناتمام میماند
عقل ندا میدهد
آتش را به کجا میبری؟
_رسوایی اشیاء مفقود
پردهها را مزیّن نموده اند_
حالا که صورتت غرق در نور است
بوسه را به کجا میبری؟
عقل سخن میگوید
فریاد میکشد
_همیشه فقط سخن گفته است: عادتی شیرین برخاسته از جنبش ماهیچههای گونه و لوزی لیس و خیس زبان، برآمده از سوراخ و جویندهی پوست و ارگاسم، از گونههای ارتعاشی شهوت_
2.
اتاق همچنان همان است که بود
ضربههای سکوت
حجمهای اصوات را
متلاشی میکنند آرامآرام
اتاق در حالت سقوط
وزنها را از اشتیاق تهی میکند
اتاق، شیء را دوپاره در میان گرفته
خود شده اشتیاق
_با عشوه و ناز در عقل میخرامد_
ها ها ها ها
ها ها ها ها
هاها هاها
هاهاهاهاها
ها ها ها ها ها
3.
ساز پس از فراغت از ارکستراسیون نویزها
_اماله از خبرگزاریهای مدرن_
موسیقی را به هوا و خاک داده
_جویده و نجویده_
در گوشهای از افلاک منظم
_که تصادفن همینجا است_
با گرد و خاکش به مناظره نشستهاست
نه خبری از شکوفههای سیب و گیلاس
نه وعدهای که سر از بهشت درآورد
خود را به آغوش مجنون میکشاند
با غفلتی که به تحفه میآورد
از توهم باری که بر دوش کشیده میشود.
ها ,عقل ,میکند ,میکنند ,میبری؟ ,اشتیاق ,ها ها ,را به ,59 نغمههای ,کجا میبری؟ ,هوا و
درباره این سایت